نقد فیلم Jackie - جکی
فیلم زندگینامهای Jackie با بازی ناتالی پورتمن یک مطالعهی شخصیتی کمنظیر دربارهی همسر جان اف. کندی است. همراه نقد زومجی باشید.
از همان ثانیههای اول که موسیقی میکا لِوی پردههای گوش را چنگ میاندازد میتوان حدس زد که فیلمی که این موسیقی روی آن پخش میشود قرار نیست به یکی از فیلمهای مرسوم ژانرش تبدیل شود. که «جکی» یکی از فیلمهای زندگینامهای استاندارد سینما نیست، که یک وحشت روانشناسانه است. اینجا با فیلم زندگینامهای معمولی دربارهی همسر جان اف. کندی، بعد از ترور تاریخی سی و پنجمین رییسجمهور ایالات متحده که هرروز نمونهای از آن را میبینیم سروکار نداریم، در عوض با فیلمی مواجهیم که به یک بازمانده میپردازد. «جکی» مثل فیلمی میماند که بعد از بالا رفتن تیتراژ فیلمهای ترسناک پخش میشود. چه بلایی سر کسی که در پایان فیلمهای ترسناک از دست شیاطین و قاتلین و هیولاها جان سالم به در میبرد میآید؟ آیا او به خانه بازمیگردد، از اینکه به سرنوشت قربانیان دچار نشده احساس خوشحالی میکند و به زندگی عادیاش برمیگردد؟ یا مراحل بازگشتِ او به زندگی قبلیاش یا تلاش برای این کار و شکست خوردن، خود میتواند موضوع یک فیلم ترسناک باشد؟
شاید بهترین استعارهای که میتوان برای توصیف حالوهوای حزنآور و خفهکنندهی «جکی» پیدا کرد همین باشد: ما دنبالکنندهی زندگی بازماندهای هستیم که به ناگهانیترین و خونینترین شکل ممکن با شخص شخیص مرگ روبهرو شده است و حالا وقتی به خانه برگشته است، به هر گوشهای که نگاه میکند چشمهای سرخ و براق فرشتهی مرگ را میبیند. این بازمانده اما یک فرد عادی نیست. او همسر رییسجمهور است و نگاه تمام دنیا به شکل حریصانه و با مقدار زیادی فضولی به سمت او جلب شده تا ببینند این زن بیچاره و بینوا چه وضعیتی دارد و چگونه میخواهد بحرانِ قتل همسرش در خیابان را مدیریت کند. زن شاید در خیابانها و جلوی دوربینها و مراسمها با صلابت و پیشرو ظاهر شود، اما در درون با زن تکهتکهشدهای روبهرو هستیم که روحش همچون دریایی طوفانی در تلاطم است و ذهنش از افکار درهمگرهخوردهاش طغیان کرده است. برخلاف چیزی که پوستر فیلم نشان میدهد، بازماندهمان سرخ و کودکانه نیست، بلکه خاکستری و رنگ و رو رفته است و خبر از روزهای گذشتهای میدهد که این رنگها روشنتر بودند و این زن زندهتر.
پابلو لارین شیلیایی که وظیفهی کارگردانی فیلم را برعهده دارد و بهطرز بینظیری از آن سربلند بیرون آمده است، به بهترین شکل ممکن بلایی را که در ساعت 12 و 30 دقیقهی بیست و دوم نوامبر سال 1963 سر ژاکلین کندی میآید به تصویر کشیده است. لارین با تدوین صحنههای مربوط به روزهای اول ورود خانوادهی کندی به کاخ سفید و ژاکلینِ معصوم و سادهای که برای دوربینها دربارهی محل زندگی جدیدشان حرف میزند، اندک لحظات بعد از اصابت گلوله به سر جان اف.کندی و روبهرو شدن جکی با خون و تکههای مغزی که روی صورت و لباسش میپاشد و هفتههای جهنمی و وحشتناک بعد از مرگ همسرش، تحول این زن و بحرانی را که با آن شاخ به شاخ شده است به زیبایی بررسی میکند و مورد کندو کاو قرار میدهد. این رفت و برگشتها به قبل و بعد از حادثه آنقدر بیمقدمه هستند که به راحتی میتوانید حس کنید آن بعد از ظهر نحس به خاطرهای جداناشدنی از ذهن این زن تبدیل شده و چگونه این زن خجالتی و کودکانه را به چنین انسانِ دربوداغان و افسرده و خسته و آشوبزدهای تبدیل کرده است.
لارین برای به تصویر کشیدن لحظهی به گوش رسیدن صدای بلند گلولهها و اصابت مرگبار آنها به جمجمهی کندی و ترکیدن آن صبر میکند و در نهایت وقتی این صحنه از راه میرسد میتوان معنای آن را لمس کرد: گلولههای تیرانداز فقط کندی را نمیکشند، بلکه افتادن بدن بیجان او در دامنِ همسرش به معنای مرگ پرسونای قبلی جکی نیز است. تمام خصوصیات او به عنوان بانوی اول کشور و همسر رییسجمهور پس از کشیده شدن ماشه از او سلب میشود و حالا با زنی طرفیم که با چنگ و دندان و بعضی اوقات بهطرز غریزی و ناخودآگاهی سعی میکند تا در عین غرق شدن در غم و اندوه، مراسم تشییح جنازهی همسرش را مدیریت کند و مطمئن شود که مرگ او فراموش نخواهد شد. نتیجه فیلم زندگینامهای معرکهای است که من عاشقش هستم.
از ابتدای تبدیل شدن سینما به یک سرگرمی جریان اصلی، فیلمهای زندگینامهای حضور پررنگی در تقویم سالانهی استودیوها داشتهاند. مثلا در همین سال 2016 بالای 40تا فیلم زندگینامهای داشتیم. جدا از اینکه اکثر تماشاگران بهطور اشتباهی تصور میکنند حتما ارتباط نزدیکتری با فیلمهایی براساس شخصیتها و داستانهای واقعی برقرار میکنند و در نتیجه استودیوها هم بیشتر روی ساخت آنها سرمایهگذاری میکنند، اصولا تماشای زندگی شخصیتهای معروف روی پردهی سینما جذاب است. وارد شدن به درون خلوتترین لحظات زندگی آدمهای مشهور و عمیق شدن در ذهنهایشان لذتبخش است. فیلمهای زندگینامهای خوب، دیواری را که بین شخصیتهای بزرگ و عموم مردم وجود دارد فرو میریزند و رابطهی انسانی نزدیکی بین ما و آنها برقرار میکنند، آنها را از بلندیها پایین میآورند و اجازه میدهند تا از زاویهی صمیمانهتری زندگیشان را مرور کنیم.